4 Khatereh

 

سه هفته قبلِ مُحرّم(سه شنبه ساعت4)قرارگذاشتیم...

منم که هرروز تاساعت 2.20 مدرسه بودم،بعدش حال نداشتم.. یه حس بدی هم داشتم!

حسی که میگفت نرو.. ولی باز تصمیم گرفتم برم...

حدود ساعت 4 اونجا بودم.. ولی گفت بابام خونه اس و بذار چند دقیقه دیگه.. گفتم بــــاش!

بلخره ساعت 4.30 اومد...

خیلی سرد رفتار کرد.. دلش نمیخواست قدم بزنیم.. فقط نشسته بود!!

بهش گفتم تو چته!؟

تو جوابم یه چیزی گفت که از تو ســــوخــــتم...

میدونید چی گفت؟اگه نمیدونید ادامه حرفامو بخونید...


برچسب‌ها: بقیه حرف هام , درد دل هام , خاطراتم , دل گرفته هام , تنها شدنم ,

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 21 شهريور 1392 | 13:19 | نویسنده : ♡ØmiD♡ |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.